تو واقعاً چي ميخواستي؟

 

ميخواستي شاهدِ نابودي من باشي؟

 

...تو

 

آره،حافظم برگشته

همش برگشته

اما حتي تصورشم نميکردم همچين کاريُ با من بکني

چطور تونستي از پشت بهم خنجر بزني؟چيکارت کرده بودم که خودم خبر نداشتم؟

 

واقعاً ميخواي بدوني چيه؟

 

عجله کن! وگرنه تو بد دردسري ميوفتيم

 

حالا که انقدر مشتاقي، پس خوب گوش کن

 

اين شرکت با خونِ والدين من ساخته شده

 

...عزيزم

هيون-وو بالاخره تونست شرکتُ پس بگيره

 

پس تو هم بايد بزودي خوب بشي ،باشه؟

 

...هيون-وو

چرا دستِ پدرتُ نميگيري؟

 

پدر

 

بايد يه چيزيُ بهتون بگم

 

خداي بزرگ! يعني ميگي اينهمه مدت با اون دختره زندگي ميکردي؟

واقعاً نميفهمَم چي داري ميگي

ديگه نميدونم کدوم حرفتُ بايد باور کنم

...پس اونموقع

اون مردِ که باهاش زندگي ميکردي چي؟

 

نگران نباشيد

فقط ميخواستم حقيقتُ بدونيد

 

آخه چطور ميتونيم به همين سادگي باور کنم؟

 

اگه اون-سو نبود، پسرتون دو سال پيش مرده بود

 

...فراموش نکنيد

وقتي مرگ در کمين ام بود، نه اسمي داشتم ،نه پولي،نه جايي

اون-سو و پدرش بودن که جونمُ نجات دادن

 

!بيايد براي پيروزيِ مدير گلوبل به سلامتي بنوشيم! به سلامتي

!به سلامتي

 

همه اينا بخاطر زحماتيه که شما کشيديد

از هفته بعد کاراي سختري در پيش داريم

 

مگه چقدر ميخواد سخت باشه؟

!بيايد کيکُ نوشيدني هامونُ بخوريم

 

اون واسه ورداشتن چاييه

بيا از اين استفاده کن

 

(کانگ هيون وو)

 

اگه چيزي احتياج داشتيد لطفاً خبرم کنيد

 

!تائه-مين! تائه-مين

!تائه-مين

 

يه اتفاق بدي افتاده

 

« ...جانگ تائه-مين فراري شد»

 

بايد عجله کنيم

 

فردا شب قايق ـمون حرکت ميکنه،فهميدي؟

 

داري کجا ميري؟

 

ديدن اون زنِ که نميري،درسته؟

 

داري ميري جي اون-سو رو ببيني؟

 

بايد با هم صحبت کنيم

 

من هيچ حرفي با شما ندارم

 

لطفاً، اين آخرين باره

 

ولم کن، خودم ميام

 

يادت مياد چه حرفايي بهم گفته بودي؟

 

"تو تنها نيستي"

"نه...گفته بودي"تو هرگز تنها نيستي

 

...حالا تنها يه نفر برام باقي مونده

 

و اون يه نفر درست کنارم وايساده

 

خودتُ تو زندوني که ساختي حبس نکن

هيون-وو تا بحال به هيچکس صدمه نزده و نخواهد زد

 

...پس

نميتوني با من بياي؟

 

گفته بودي هر وقت بهت احتياج داشتم، کنارم ميموني

"دستامُ ميگيريُ ميگي: "همه چيز دُرس ميشه ،فقط بايد صبور باشي

 

مگه همچين قوليُ نداده بودي؟

 

الان زماني نيست که بايد کنارم باشي؟

 

ميدونم هيچوقت نميتونم تمام محبتاتونُ جبران کنم

 

اما واقعاً ازتون نااميد شدم...

 

ازتون انتظار نداشتم به کسي که انقدر دوسش دارم صدمه بزنيد

 

اون کسي که صدمه ديده و همه چيزشُ از دست داده منم،نه هيون-وو

 

من همه چيزمُ از دست دادم

 

تو تنهايي بيچارگي دارم دست و پا ميزنم

 

من اينکارا رو بخاطر حرص و طمع انجام ندادم

 

فقط ميخواستم جزاي بدي که در حقم کرده بودنُ بهشون برگردونم

 

من هيچي براي خودم نميخواستم

 

فقط ميخوام تو کنارم باشي

 

اينکار برام ميکني؟

 

عشق معجزه آساي من ميشي؟

براي منم هيون-وو يه معجزست

 

نميتونم کمکي بهتون بکنم

 

هيون-وو هم براي من مثلِ يه معجزست

 

پس ديگه از اين به بعد شما هم بايد منُ فراموش کنيد

 

اگه اينجوري رهام کني

!امکان نداره اونُ راحت بذاره

!امکان نداره

 

نميتونم اجازه بدم اين بازي اينجوري تموم بشه،پدر

 

من بيگناهم

 

تا وقتي که تاوان همه کارهاشونُ پس نَدَن

 

من اينجار رو ترک نميکنم

 

حتي اگه به بهاي از دست دادن جون خودمَم باشه

 

تاوان همه چيزُ پس ميگيرم

 

نميتونم اجازه بدم همه چيز اينجوري تموم بشه

 

در مورد گذشته تائه-مين تحقيق کردم

پدرش يکي از مديران قبلي شرکت، به اسم "سه جين هوا"بوده

 

شرکتشون 10 سال پيش با شرکت ما ادغام ميشه

سه جين هوا؟

بعد از ادغام، پدرش از شرکت استعفا ميده

و طولي نميکشه که خودکشي ميکنه

 

کارت عالي بود

 

هيو..هيون..هيو..هيون-وو

 

هيون-وو؟

 

اونجا نشستي چيکار ميکني؟ چرا برقارو خاموش کردي؟

 

بيا يه چيزي بخور از ديروز تا حالا چيزي نخوردي

 

همه پولارو از حساب بانکي سوئيس عودت کن

 

در مورد چي حرف ميزني؟

 

...تو، تو نکنه

 

کانگ هيون-وو رو واسم بيار اينجا

 

باورم نميشه، ديونه شدي؟

سوار کشتي ميشيم و فلنگُ ميبنديم، ميتونيم تا آخر عمرمون راحت زندگي کنيم

اين آخرين خواسته منِ

 

نميتونم همينجوري اينجارُ ترک کنم

اجازه نميدم اين بازي هيون-وو ببره

 

تا وقتي که شرکتُ زير پام لگد مال نکنم هيجا نميرم

 

ميخوام اون برام بياريش

 

اين آخرين خواسته منِ

 

هيون-وو

 

هيون-وو

 

باشه عزيزم، هيون-وو بزودي مياد

 

!پدر

 

!پدر

 

مدام اسم تو رو صدا ميزد، فکر کنم ميخواد يه چيزي بهت بگه

 

پدر آروم باش، من اينجا کنارتم

تائه-مين

 

تائه-مين بعداً مياد، پدر

 

سه جين -هوا

 

سه جين-هوا؟

 

مدير جو کسي بود که مسبب ادغام سازي شد

 

اون عوضي...اون عوضي مرتکب اشتباه بزرگي شد

 

از بودجه غيرقانوني استفاده کرد

 

نتونستم جلوشُ بگيرم

 

...براي پس دادن بدهکاري هاش

 

کاري کرد که شرکت دچار ورشکستگي شد

 

عزيزم! عزيزم! ديگه خودتُ خسته نکن

سعي کن آرامش ـتُ حفظ کني

 

...تائه..تائه-مين

 

چيزي در اين مورد نميدونه...

 

آقاي جو فريبش داده

 

آقاي پارک، لطفاً در مورد پيشينه آقاي جو تحقيق کنيد

 

بايد مدارک موثقي از پيشينه اش بدست بياريم

 

بايد هيونگُ پيدا کنم

 

تو حتي نميدوني اون کجاست

 

بااينحال بايد پيداش کنم، آقاي جو همَمونُ فريب داده

 

هيونگ،پدر ،من، همه رو

 

همينطور اون پاکتي که فرستنده نداشت

 

قطعاً خودِ آقاي جوئه

 

بايد پيداش کنم

 

بذار منم باهات بيام

 

...نه تو همينجا بمون،احتمالش هست بياد اينجا

اگه اومد هر طور شد بايد نگهش داري، باشه؟

 

خانم جي اون-سو

 

شما کي هستيد؟

 

در مورد چي حرف ميزنيد؟

 

تائه-مين چي از جونِ هيون-وو ميخواد؟

 

تنها کسي که ميتونه مانعش بشه، شماييد

 

اون قاطعانه تصميم گرفته که کار هيون-وو رو تموم کنه

 

ممکنه اتفاق بدي بيوفته

 

اون هيچ دليلي نداره که بخواد به هيون-وو صدمه بزنه

 

تائه-مين اونقدرام آدم بدي نيست

 

همه اينا همش يه سوءتفاهمه

 

بنظرتون الان تو موقعيتي هست که مغزش درست حسابي کار کنه؟

!دارم ميگم ديونه شده

...اگه هيون-وو رو براش نبرم

 

خودش دست بکار ميشه

 

...التماس ميکنم،اگه شما اونجا نياييد

 

هيون-وو ميميره...

 

تائه-مينم زندگي خودشُ به تباهي ميکشونه

 

ميفهميد چي ميگم؟

 

اگه اينجوري رهام کني

!امکان نداره اونُ راحت بذاره

!امکان نداره

 

منم اون-سو، حالت خوبه؟

 

وقتي پيغامَمُ گرفتي باهام تماس بگير

 

اونجا منتظره

 

...ممنون از اينکه اومدي و

 

تنهاش نذاشتي...

 

!يه دقه وايسا

 

...به تائه-مين بگو

 

اون تنها دوست منِ...

 

!هميشه منتظرش ميمونم

 

منم

 

...اون آدمي که خواستيُ برات بيارم

اومدش يا نه؟

 

آره ،اما قبلش به حرفاش گوش کن

 

باشه، تائه-مين؟

 

بخاطر همه چيز ممنونم

 

ممنون که تا آخر هوامُ داشتي

!هي! تائه-مين! تائه-مين

 

بخاطر اين اتفاقا منُ سرزنش نکن، کانگ هيون-وو

 

!همه اينا تقديرِ

 

من به تو نميبازم

 

اين تقديره توئه

 

...چانگ-هو! الان

 

نه بعداً برات توضيح ميدم

 

!اون-سو

 

الو؟

 

!اون-سو

 

!اون-سو

 

!اون-سو

 

!اون-سو

 

!اون-سو

 

!جانگ-مي، اينجاييم

 

چرا منُ اينجا صدا کرديد؟

 

نگرانِ اون-سو بوديم

هنوز خبري ازش نشده؟

 

...حتماً يه بلايي سرش اومده

 

وگرنه تا الان باهامون تماس ميگرفت...

 

ما هم فکر ميکنيم يه بلايي سرش اومده

مدير کانگ ميگفت که پشت تلفن صداي ترمز ماشينُ شنيده

شايد يه ماشين بهش زده و فرار کرده

!مراقب حرف زدنت باش

!ترسونديم

!منم به اندازه تو نگرانم

مدير کانگ داره همه جا دنبالش ميگرده

 

مدير هنوز دنبالش ميگرده؟

 

همينطوره

 

...انگار که روحشُ گم کرده

خيلي کم حرف شده

نه گريه ميکنه نه ميخنده، اصلاً نرمال نيست

 

اوضاع شرکت چطوره؟

 

اخيراً توجهات زيادي رو جلب کرديم

 

محصول جديدمون به شکل خوبي فروش ميره

 

با اينحال حتي تو روزاي سخت کاري هم از جستجو دست برنداشته

 

...اون قدبلندترين مردِ

تا الان 5 تا پرتابُ از دست داده...

 

چطور کسي که انقدر بسکتبال دوست داره ميتونه بشينه و فقط نگا کنه؟

 

آه،دوباره نتونست

 

ميدونم که درخواست سختيه

 

اما ممنون که به حرفم گوش کرديد

 

...اگه همه چيزُ به هيون-وو بگي

 

درکت ميکنه...

 

تو که کاري نکردي بخواي ازش فرار کني

 

بهش بگو مقصر منم

 

بهش بگو مقصر من بودم که ميخواستم بکشَمِش

 

بخاطر اين حماقتم

 

به کسي که خيلي دوسِش داشتم، صدمه زدم

 

نه

نميخوام اينکارُ بکنم

 

حتي نميخوام فکرشُ بکنم که اون برام دلسوزي کنه

 

...گرچه الان حقيقت براي همه سخته

 

ولي به مرور همه چيز درس ميشه

 

ما زمان هاي خيلي سختي رو گذرونديم

 

اينکه در مقايسه با اون چيزي نيست

 

هيون-وو و من با خاطرات خوشي که داشتيم ميتونيم با خوشحالي زندگي کنيم

 

حتي اگه اون نتونه ام سعي خودشُ ميکنه

 

همه چيز به مرور زمان بهتر ميشه

 

واقعاً هيچ کار ديگه اي نيست که بتونم واست انجام بدم؟

 

بايد برم جلسه فيزيوتراپي

 

تو هم ديگه بايد بري

اون-سو

 

سعي کن خوشحال زندگي کني، تائه-مين

 

براي من احساس تاسف نکن

 

خودتُ ناراحت نکن

 

فقط خوشحال باش، لطفاً

 

اينطوري منم خوشحال ميشم

 

!اون-سو! اون-سو

 

معذرت ميخوام اون-سو

 

حتي اگه با اين حالُ روزمَم برگردم ميدونم که هيون-وو تا آخر عاشقم ميمونه

 

اما بخاطر همين نميتونم برگردم

 

ميترسم که يه باري رو دوشِش باشم

 

ميدونم که مثل احمقا کنارم ميمونه و نگهداري از من براش مثل يه عادت ميشه

 

تائه-مين نميخواست با شما ملاقات کنه

 

بخاطر همين همه چيزُ براش توضيح بدم

 

گفتم کسي که باعث ورشکستگي سه جين-هوا شد ،آقاي جو بوده

 

فقط ازم خواست يه چيزي بهتون بگم

 

گفت که بابت تمام اتفاقات افتاده متاسفه،و اينکه فراموش کنيد برادري مثل اون داشتيد

 

حالا همه چيز ميتونه مثل قبلاً بشه

 

فقط وقتي که تو اينجا برگردي، زندگيم مثل قبلاً عاديُ زيبا ميشه

 

اون-سو کجايه اين دنيا هستي؟ کجا رفتي؟

 

« يکسال بعد »

 

سالي پر از موفقيت و سربلندي را پشت سر گذاشتيد، تبريک ميگم

 

اميدوارم سالهاي متمادي شاهد رشد و پيشرفت گلوبل باشيم

همکاري با شما باعث افتخاره ماست، لطفاً حمايتِتونُ از ما دريغ نکنيد

خيلي ممنون

 

دفتر فروش آمريکا؟

اگه محصولاتمون اونجاام به فروش برسه

 

ميتونيم نتايج بهتري بگيريم، ميخوام که تو اون شعبه رو مديريت کني

 

خب...دليل اين تصميمِ ناگهاني چيه؟

 

خيلي طول نميکشه، نهايت يکي يا دوسال کار ميکني

 

آره ،بنظر منم بري بهتره،حداقل يه نفسي تازه ميکني

 

براي منم سخته تو رو اينجوري ببينم

حداقل يکم استراحت ميکني

 

در موردش فکر ميکنم

 

يه جلسه دارم، ديگه بايد برم

 

عزيزم، فکر خيلي خوبي بود

 

بچم همش سرگردونه و خوابُ خوراک نداره

 

احتمالاً داره همه جا دنبال اون-سو ميگرده

 

آخه چطوري يه نفر ميتونه اينجوري غيبش بزنه؟

انگار همه چيزُ ميدونسته و از قبل برنامه ريزي کرده

خيلي عجيبه نه؟...

 

آه،منم يه قرار ملاقات دارم،بعداً ميبينمتون

 

صبر کن، ميخوام تو رو با يه نفر آشنا کنم

واقعاً که خيلي خوب بلدي خودتُ بزني به اون راه

چنبار بگم که من دوست پسر دارم،پس لطفاً ديگه واسَم نقشه نکشيد

 

آقاي چويي؟ منم کانگ هيونگ-جونگ

 

جانگ تائه-مين هنوز ملاقاتي قبول نميکنه؟

 

خوبه پس، من همين الان حرکت ميکنم

 

اين عکسا خيلي بدرد ميخوره

از موبايلتون خيلي خوشم اومده بود، بمحض اينکه اولين حقوق ـمُ گرفتم، يکي از مال شما خريدم

 

همسرت راضي بود اينُ با حقوق ـت خريدي؟

 

چرا راضي نباشه؟ناسلامتي من رئيس خونه ام

 

خيلي سخت تلاش کرديد

زير سايه شما تونستيم موفقيت هاي زيادي رو کسب کنيم

همه اينا بخاطر لطفُ زحمات شما بود

 

دوباره داريد خجالتم ميديد

آه راستي، چرا جلسه فردا رو کنسل کرديد؟

 

يه قرار مهم دارم

 

نکنه مربوط به اينه؟

 

ايندفعه کدوم شهر ميخوايد بريد؟ تقريباً تمام مناطق جنوبي رو سر زديد

 

ايندفعه کانگ وون ميرم

 

اونجا هوا خيلي سرده، پس بايد حسابي لباس گرم بپوشيد

اگه چيز خوبي گير آورديد به منم خبر بديد

 

...دارم با مدير کانگ صحبت ميکنم

 

الان برم اونجا؟ آخه از کجا کيکِ کيشميشي واست پيدا کنم؟

 

...آره بابا ميدونم

کيک برنجي،نودل...همشُ ميخرم...باشه کچلم کردي، اَه؟

 

معذرت ميخوام قربان، يکي از مشترياست

 

گفتم مي دونم

 

ميخواي عصبانيم کني؟

 

چطور دلت مياد اينکارُ با من بکني؟

بيچاره اين طفلِ معصوم، حالا بايد چيکار کنم؟

چطور ميتوني اينقدر بخوري؟ ميخواي عين بُشکه بشي؟

 

سلام، قربان

 

جلسه تموم شد، پس برو براش يه چيز خوشمزه بخر تا بخوره

 

من اول ميرم

 

بايد رژيم غذايي ـتُ رعايت کني

 

مادرت چيکار ميکنه؟

 

مشغول کاراي افتتاحيه مُتلِ

 

جداً؟

 

...درباره

 

بعداً ميبينمت

 

اين چيه؟
خيلي قشنگه-

 

اووو اينجارو ببين! ميتونه پرواز ـم بکنه ؟

 

اين يکي چيه؟

 

خانم معلم

خونه به اين زيبايي واقعاً وجود داره؟

 

البته که وجود داره

 

حتي اگه نبينيدشم، وجود داره

 

تو زمستونا سرتاسرش پوشيده از برفِ

 

تو بهار ، بعد از ظهرا ميشه رو چمن ـاش خوابيد

 

...و

 

خانم معلم

 

نقاشي بچه ها رو تو نمايشگاه بذاريم؟

 

يه نمايشگاه هنري جديدِ

ما معمولاً تو اينجور فعاليت ها شرکت نميکنيم

اما چون بچه ها استقبال خوبي ميکنن ايندفعه رو موافقت کرديم

نقاشي هاي منتخب تو روزنامه ام چاپ ميشه

 

اما صورت خوشي نداره که از نقاشي بچه ها استفاده تجاري بشه

 

اونطور که فکر ميکني نيست

 

در واقع اين يه نمايشگاه خيريه ـست

 

ميتونيم پولي رو که ...بدست مياريم صرف گسترش زمين بازي

يا خريد لوازم هنري کنيم...

...نقطه مثبت نمايشگاه

موقعي که بچه ها نقاشياشونُ ...تو نمايشگاه ميبينن

و احساس غرور بهشون دست ميده...

 

نميدونم چطور بايد متقاعدت کنم؟

بنظر مردد ميرسي

 

...وقتي دودل ميشي

اون گردنبندُ ميگيري تو دستِت، ميدونستي؟

نکنه براي جواب دادن از اون الهام ميگيري؟

 

من اينکارُ ميکنم؟

آره

 

آه راستي ميدونستي بايد باهمديگه به کانگ وون بريم؟

 

خدايا، يه مدتيه انقدر کار ريخته رو سَرم که نميدونم به کدومش رسيدگي کنم

 

گفتنش سخته

اما شايد بتونيم کمک کنيم تا شخص مورد نظرتونُ پيدا کنيد

 

ميخوايد بيايد اينجا تاييدش کنيد؟

 

اونجا خيلي بهت سخت ميگذره ،نه؟

 

حتي يه وعده غذايه رايگانَ ـم نميدن

 

اما بازم خيلي خوشانسي براي اينکار بهت پول ميدن، مگه نه؟

 

به چي خيره شدي؟

 

...خانم معلم

 

گفته بودي ميخواي تمام شبُ باهم فيلم نگاه کنيم

اسکي بازي کنيم...

 

خيلي چيزا بود که ميخواستيم با همديگه انجام بديم

 

پس چرا از من فرار ميکني؟...

 

...ميدوني تنهايي انتظار کشيدن

...چقدر عذاب آوره...چقدر سخته

 

منُ فراموش نکن

 

اگه کاري کردم که از دستم ناراحتي، منُ ببخش و برگرد، اون-سو

 

خواهش ميکنم برگرد

 

چرا ميخواستي دريا رو ببيني؟

 

اينجا تو رو ياد چيزي ميندازه ؟

 

دليل خاصي نداره

 

فقط يه دفعه اي دلم هواي دريا رو کرد

عجب دختريه

زمستونه و هوا خيلي سرده

 

اينهمه جا هست، چرا فقط خواستي اينجا هواي تازه بگيري؟

 

يکي از قبل از ما ام اينجا اومده

 

آخه تو اين هواي سرد آدم واسه چي تنهايي مياد اينجا؟

 

بزودي يخ ميزنيم

شايد بهتر باشه يه نوشيدني گرم بگيريم بخوريم

 

اوه،حواسم نبود فقط به فکر خودم بودم

 

به اندازه اي کافي تماشا کردم ،ميتونيم بريم

 

کي تو چند دقيقه از ديدن دريايي به اين بزرگي سير ميشه؟

 

من ميرم يه چيز گرم بخرم

همينجا منتظر بمون ،زود برميگردم

 

ميدوني اين چيه؟

 

بطري آرزوها؟

 

آرزو هاتُ تو يه نامه مينويسي ميندازي تو بطري بعد پرتش ميکني تو دريا

 

اگه آرزوهات به حقيقت بپيونده بطري برميگرده

 

بنظرت يکي ازش براي آرزوهاش استفاده نکرده؟

 

يا اينکه کسي براي عشقش نامه ننوشته، ها؟

 

اميدوارم ما به اين جور چيزا احتياج پيدا نکنيم

 

بخاطر اينکه آرزوي ما خيلي وقته به حقيقت پيوسته

 

هر روز با همديگه و با خوشحالي ميگذره

 

هي،چانگ-هو تو اينجا چيکار ميکني؟

 

هنوز تصميم نگرفتي؟

 

ميدوني که ما به شخص با تجربه اي مثل تو احتياج داريم تا اون شعبه رو مديريت کنه

 

...اگه بخاطر اون-سو نميري

چند نفر مامور ميکنم تا پيداش کنن...

 

پس تو هم آماده رفتن شو

 

حتي اگه اينجا ام نباشي،مطمئن باش پيداش ميکنم

 

پس نگران نباش

 

الو؟

 

!اوه، اوپا

 

خيلي وقته نديدمت

 

درسته، آخرين باري که همديگه رو ديديم تقريبا يکسال پيش بود

 

از مادرت همه چيزُ شنيدم

 

تو نيويورک موفقيت هاي زياديُ کسب کردي

 

تبريک ميگم

 

ممنون از توجه ـت

حالا من چند قدم از تو جلوتر هستم

 

چيه؟ نکنه حسوديت شد؟

 

خيلي خوبه که ميبينم خوشحال هستي

 

دوري باعث شد با دنيايه متفاوت آشنا بشم

 

اما تو بازم مثل قبلنا باهام رفتار ميکني،سعي کن زياد باهام خوب نباشي

باشه

 

..تو اين فکر بودم که به شام دعوتت کنم

اما انگار سرت خيلي شلوغه...

خب ميتوني به يه فنجون قهوه دعوتم کني

 

اون-سو...هنوز برنگشته؟

 

حالش خوبه؟

 

البته

 

بخاطر من کلي انتظار و رنج کشيد

 

اما مطمئنم يه روزي برميگرده پيشم

 

آره، منم مطمئنم برميگرده

 

راستي، فردا يه نمايشگاه دارم

خوشحال ميشم اگه وقت داشتي بيايي

 

نمايشگاه؟

يه نمايشگاه خيريه براي بچه هاي معلولِ

 

آدماي ثروتمندي مثل تو شرکت ميکنن

پس تا جايي که ميتوني کمک کن، باشه؟

 

اينم عکسي که خواسته بوديد ترميم بشه

 

ممنون

 

!خوش بگذره، بچه ها

 

!به حرفاي خانم معلم گوش کنيدا

به حرفام خوب گوش ميکنيد، فهميديد؟

 

توام بايد باهامون ميومدي

تو سئول ام يه گشتي ميزديم

اشکالي نداره، همينجا ميمونم

 

دختره کله شق

نکنه تو سئول دشمني چيزي داري؟

هر موقع اسم سئول مياد يه بهونه جور ميکني

معذرت ميخوام

...يادت نره درا رو قفل کني

ميدوني که زندگي کردن تو حومه شهر تنهايي سخته

زود برميگرديم

ميبينمتون

 

تبريک ميگم

!اوه اوپا! اومدي؟ خيلي قشنگه

 

چقدر آدم اومده

پس چي، فکر کردي کي اينجا رو سرپرستي ميکنه؟

برو داخل ببين از تابلوها خوشت مياد

منم يکم ديگه ميام

باشه پس من رفتم

!ميبينمت

 

اين از کجا اومده؟

از موسسه خيريه

...آها يادم اومد

 

چون دير اومده متوجه نشدم، لطفاً ببريدش داخل

بله خانم

خانم سانگ-مي، بيزحمت راهنمايشون کنيد؟

 

!واو، واسه ما اينجاست

 

!چقدر قشنگه

اين خونه خيلي قشنگه، مگه نه؟

 

...من اين خونه رو کشيدم

 

نقاشيه منه

!نخير واسه منه

 

*جنگل رويايي*

 

کيه؟

 

شما خانم جي اون-سو هستيد؟

 

بله، شما کي هستيد؟

 

من از سئول از طرف خانم پارک اومدم

بچه ها تو راه به يه مشکل برخوردن

 

بايد سريعاً اونجا بريد

 

مشکل؟ تصادف که نکردن؟

نه همچين چيزي نيست، وقتي رسيديد خودتون متوجه ميشيد

 

باشه، لطفاً چند لحظه صبر کنيد

 

داريم کجا ميريم؟

 

چرا منُ اينجا آورديد؟

 

شما کي هستيد؟

 

کي ازتون خواسته منُ اينجا بياريد؟

 

دارم ميپرسم کي ازتون خواسته منُ اينجا بياريد؟

 

چرا منُ اينجا آورديد؟

 

اجازه بديد کمکتون کنم

 

کي ازتون خواسته منُ اينجا بياريد؟

 

من فقط وظيفه داشتم شما رو تا اينجا برسونم

 

!صبر کنيد

 

چطوري...؟

 

...اگه ميخواي برام احساسِ ترحم کني

 

لطفاً اينکار نکن...

 

با پيدا کردن من هيچي عوض نميشه

 

حتي اگه کنارمَم نباشي من خوبم

 

...با اينکه حرکت دادن پاهام خيلي سخته

 

اما اونقدرا ام که فکر ميکني بدبخت نيستم

 

من از زندگيم راضيم

 

پس فراموش کن که منُ ديدي

 

امروز تو نمايشگاه يه نقاشي نظرمُ جلب کرد

 

...تو اون نقاشي

 

يه خونه اي بود که بهم قوتِ قلب ميداد...

 

خاطرات زيادي رو برام تداعي کرد

 

...و مهمتر از اينا

 

بهم يادآوري کرد که عشق چقدر ميتونه زيبا باشه

 

اونجا يه زني بود که حتي از زندگيه خودم بيشتر دوسِش دارم

 

داشت بهم عاشقونه لبخند ميزد

 

کنار اون

 

يه مردي بود که که قسم خورده بود تا آخر عمر ازش محافظت ميکنه

 

يه مرد ديونه عاشق

 

دختر احمق

 

چطور فکر کردي ترکت ميکنم؟

 

چطور فکر کردي تو رو به حال خودت ول ميکنم؟

 

فکر کردي اجازه ميدم اينجوري تنهايي عذاب بکشي؟

 

مگه تو يه احمقي؟

 

من به چه دردي ميخورم؟ بهت يه فرصت دادم تا ترکم کني

 

چرا وقتي فرصت داشتي بري، هنوزام اينجايي؟

 

چون تو منُ به اين حال و روز انداختي

 

چون تو تمام وجودمي

 

ديگه تا آخر عمرم هيچوقت دستاتُ ول نميکنم

 

تا روزي که آخرين رقصمونُ ...با هم انجام بديم

 

هرگز دستاتُ ول نميکنم...

 

هميشه کنار هم ميمونيم